شمر شناسی ...

متن مرتبط با «اين عشق شد مهمان من» در سایت شمر شناسی ... نوشته شده است

چون دست نمی دهد وصالش، دست من و دامن خیالش ...

  • مثل آنها که سال ها در جزیره ای دور افتاده به انتظار نشسته اند .. گرفتار خودشان بوده اند همه ی این مدّت را .. و ناگهان در دوردست سایه ای در افق پدیدار می شود ... همینطور حیران و سرگشته و مشتاق و منتظر .. در قفس خیال تو/ تکیه زنم به انتظار/ تا که تو بشکنی قفس/ پر بکشم به سوی تو .. . . زیرکی بفروش و حیرانی بخر! . بخوانید, ...ادامه مطلب

  • به این آرامش غمناک عادت داد ما را ...

  • ارسطو برای اوّلین بار معمّای "حال" را مطرح کرد. چیزی که خودش نتوانست آن را پاسخ دهد. می گفت اگر "حال" مرز بین گذشته و آینده تعریف شود،‌ گذشته در حقیقت گذشته است و دیگر وجود خارجی ندارد. آینده هم هنوز نیامده و وجود خارجی ندارد. پس حال در حقیقت مرز میان دو موضوعی است که وجود خارجی ندارد؟! ارسطو نتوانسته بود موضوعِ حرکت را فهم کند. بعدها زنون تعبیری از زمان داده بود که ذهن ما از سکوناتِ متعاقب مفهوم حرکت را انتزاع می کند. او مشاهده های حس را تصاویر ثابتی دانسته بود که متعاقب بودن آن ها به انسان مفهوم زمان را تلقین می کند. در حقیقت آنها که شناخت را مبتنی بر حس می دانند، هیج توضیحی برای مفهوم زمان جز همین سکونات متعاقب ندارند. بعدها ملاصدرا از همه ی اینها بهتر مفهوم زمان و شناخت را توضیح می دهد. با آن نظریه ی حرکت جوهری که اساس آن را از یک آیه ی قرآن استنباط می کند لابد. "و ان من شی الا عندنا خزائنه. و ما ننزله الا بقدر معلوم". او پروسه ی شناخت را نه در پراتیک عالم حس که در عوالم بالای مجرد از احساس می داند. یعنی ارتباط ما با موجودات این عالم، از طریق عوالم مجرد روحی ست تا درک احساس پنج گانه. و در آن عوالم مجرد اصلا زمانی نیست .. من این روزها،‌ گاهی هر صبح که می آیم، پیش خود این جمله ی زنون را زمزمه می کنم که "ذهن ما از سکوناتِ متعاقب مفهوم زمان را انتزاع می کند ... ". . . پ.ن: به قول منزوی "خورشید شدی/ سر زدی از خویش/ که من باز/ روشن شوم از ظلمت و پیدا شوم از گُم ... "  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • وِلشدگان!

  • لک الحمد یا ذالجود و المجد و العلی تبارکت تعطی من تشاء و تمنعالهی و خلّاقی و حرزی و موئلیالیک لدی الاعسار و الیسر افزعالهی اذقنی طعم عفوک یوم لابنون و لا مال هنالک ینفع... بخوانید, ...ادامه مطلب

  • مهتاب مرده است ... در من ستاره نیست ... (٣)

  • روزهای نوروز به تندی کهنه می شد. در بادی که می وزید از دوردست های ازل. این میان، داشتم اخبار و بعضی ضایعات الکترونیک روزمره را مرور می کردم، دیدم برنامه ای سرخوش ساخته اند برای جشن تحویل سال. مجری با دندان های سفید یخچالی برّاق و موهای هایلایت و پیراهن کوبیسم ایستاده است و با آهنگ شش و هشتی بشکن می زند و میرقصد. یک سالن هم کف می زنند و خوشحال. شعر آهنگ چه بود؟ این. "بعد از اون بی تو نشستن ها یه روزی/ اومدی امّا دیدم دست تو سرده/ گفتی اون روزها دیگه بر نمیگرده ..." . . انگار آن شعر برای این زمان بود که "عشق سرِ کوچه به آهنگِ زباله رقصید ... " بخوانید, ...ادامه مطلب

  • مهتاب مرده است ..... در من ستاره نیست ..... (5)

  • " شاعری خون قِی کرد   تاجری دید و خیال مِی کرد   گربه ای دورِ لبش را لیسید    عابری راه خودش را طی کرد ... " . .  , ...ادامه مطلب

  • مهتاب مرده است. در من ستاره نیست.

  • مسعود دیانی هم به رحمت خدا رفت. تنها قلمی که این روزها دوست داشتمش. تمام نوشته های این ده ماه گذشته شکوه و عظمتی بی نظیر داشت. ابدیت روحانی احساس بود و استیصال جسمانی انسان. و دردی که هم آغوش با ما بوده و هست و خواهد بود. دردی که به استخوان هم برسد رها نمیکند و روح را می آزارد. یا ایهالانسان. انتم الفقراء الی الله ... . می نوش به ماهتاب ای ماه که ماه بسیار بتابد و نیابد ما را ... همین.  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • مهتاب مرده است .. در من ستاره نیست .. (٢)

  • "درختم من آواره در بادها  شکوفایی ام رفته از یادها ... " . . پ.ن: افسوس که بی فایده فرسوده شدیم. همین. , ...ادامه مطلب

  • مهتاب مرده است. در من ستاره نیست …

  • مسعود دیانی هم به رحمت خدا رفت. تنها قلمی که این روزها دوست داشتمش. تمام نوشته های این ده ماه گذشته شکوه و عظمتی بی نظیر داشت. ابدیت روحانی احساس بود و استیصال جسمانی انسان. و دردی که هم آغوش با ما بوده و هست و خواهد بود. دردی که به استخوان هم برسد رها نمیکند و روح را می آزارد. یا ایهالانسان. انتم الفقراء الی الله ... . می نوش به ماهتاب ای ماه که ماه بسیار بتابد و نیابد ما را ... همین.  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • مهتاب مرده است .. در من ستاره نیست (٢)

  • "درختم من آواره در بادها  شکوفایی ام رفته از یادها ... " . . پ.ن: افسوس که بی فایده فرسوده شدیم. همین. , ...ادامه مطلب

  • من جان بدهم به مژدگانی کز آمدنت خبر بیارند ...

  • "پروانه را شکایتی از جور شمع نیست ...   عمری است در هوای تو می سوزم و خوشم! ..." . . پ.ن: "از وی پرسیدند که: عیش که صعب تر و ناخوش تر؟.. گفت: عیش آنکه بر نومیدی زید .. " ذکر ابوعلی الثّقفی، نفحات الانس.  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • ولی من باز پنهانی تو را هم آرزو کردم …

  • " حراج عشق و تاراج جوانی .. وحشت پیری    در این هنگامه من کاری که کردم یادِ او کردم ... " . . پ.ن: همین. فقط همین. , ...ادامه مطلب

  • ستاره های آسمان تو چراغ راه من ...

  • راستش حتی در این کشاکش مشکلات و ناکامی ها، هرگز پشیمان نیستم از بازگشت به وطن. و شوقم اگر از روز اوّل بیشتر نباشد کمتر نیست! بگذار هرچه هم اغیار می خواهند به طعن بگویند. لکن آنقدر سرشارم از عشق به مس, ...ادامه مطلب

  • تا خم شد و موی گشت کافور ..

  • "هر که را صبحِ شهادت نیست شامِ مرگ هست  بی شهادت مرگ با خسران چه فرقی می کند؟ ... " . . پ.ن: میدانم لایق محبّت شما که آهسته می گذرید ازینجا نیستم، ولی از لطف خدا اینقدر می دانم که برای صاحب این خانه دعا می کنید امشب. و شب های پیش رو. و می گذرید از من اگر حقّی از شما را از بین برده ام. و الله مستعان., ...ادامه مطلب

  • آنچه از عالم عِلوی است من آن می گویم ...

  • هرچه به وضع حاضر می نگرم، بیشتر یقین پیدا می کنم که واقعه ی بزرگ تری در راه است. واقعه ی خافضه ی رافعه ای .. و این مسیر حادثه را دیگر بازگشتی نیست. بیشتر می فهمم که عزلت گزیدن اجباری اهل دنیا برای ای, ...ادامه مطلب

  • افسوس که بی فایده فرسوده شدیم ..

  • یک نقطه ای دقیقا هست که شروع میشود به سفید شدن. به شکستن. و به طرز چشمگیری همه تو را می بینند و می گویند حیف. و تو نمی توانی بدون بغض توضیح دهی که این سان شکستن از پس رنج هزاره هاست! نمی توانی بگویی , ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها