شمر شناسی ...

متن مرتبط با «می روم اما به فکر زینبم» در سایت شمر شناسی ... نوشته شده است

بهار است از فراموشانِ رنگِ رفته هم یادی ...

  • " اطرافیان درکش نمی کردند. بلکه فکر می کردند همه چیز دنیا دارد روال عادی اش را طی می کند. این بیش از همه ایوان ایلیچ را می آزرد ..." مرگ ایوان ایلیچ. لئو تولستوی. . . بخوانید, ...ادامه مطلب

  • ایستاده رو به آسمان ...

  • مثل آنجا که شیخ فریدالدین می گوید: "خالقا .. بیچاره ی راهم تو را/ همچو موری لنگ در چاهم تو را/ من نمی دانم که من اهل چه ام؟/ یا کجااَم یا کدامم یا کی ام؟/ بی تنی/ بی دولتی/ بی حاصلی/ بی نوایی/ بی قراری/ بیدلی/ عمر در خونِ جگر بگداخته/ بهره از عمر ناپرداخته/ هرچه کرده جمله تاوان آمده!/ جان به لب عمرم به پایان آمده/ دل ز دستم رفته و دین گم شده/ صورتم نامانده معنی گم شده/ در دری تنگم گرفتار آمده/ روی در دیوار پندار آمده/ بر من بیچاره این در برگشای ... وین ز راه افتاده را راهی نمای ... " . . پ.ن: شربتی داری که پنهانی به نومیدان دهی؟  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • چون دست نمی دهد وصالش، دست من و دامن خیالش ...

  • مثل آنها که سال ها در جزیره ای دور افتاده به انتظار نشسته اند .. گرفتار خودشان بوده اند همه ی این مدّت را .. و ناگهان در دوردست سایه ای در افق پدیدار می شود ... همینطور حیران و سرگشته و مشتاق و منتظر .. در قفس خیال تو/ تکیه زنم به انتظار/ تا که تو بشکنی قفس/ پر بکشم به سوی تو .. . . زیرکی بفروش و حیرانی بخر! . بخوانید, ...ادامه مطلب

  • کنون به جز دلِ خوش هیچ در نمی باید ...

  • یک سکانس بی نظیر هست در فیلم In Bruges، طرف بعد از کلّی کلنجار رفتن با خودش، به خاطر اشتباهی که کرده ست در شلیک تصادفی به یک بچه، تصمیم می گیره با یک تیر خودش رو خلاص کنه. در شهری به نام بروژ در بلژیک. که با دوست و همکارش مجبور شدن برای مدّتی برن اونجا. در همون حال که تفنگ رو گذاشته روی شقیقه ش، می فهمه دوست صمیمی ش از پشت داشته بهش شلیک می کرده. مکالمه ی اون سکانس این رورها برام تکرار می شه ... .. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • پاییز می گذشت در کوچه های سبز ...

  • حکایت چند روز قبل، دقیقا همان حکایتِ همیشگیِ اشتباه در فهم دینامیک دنیا بود. مثل قوم لوط که ابر عذابِ ویران کننده ی بَرکَننده را، ابر مهربانِ باران زای سازنده می پنداشتند و با رقص و شادمانی آن را به نظاره نشسته بودند. مثل آن شعر سایه که می گفت‌: "گفتم که مژده بخش دل خرّم است این/ مست از درم درآمد و دیدم غم است این! ... " . . نیاز به آیه های والضحی ست این روزها ...  . بخوانید, ...ادامه مطلب

  • زلفت هزار دل به یکی تار مو ببست ...

  • " یکی را در بغداد هزار چوب بزدند. دم برنیاورد. گفتم: «چرا بانگ نکردی؟» گفت: «معشوق حاضر بود می نگرید» ... " حقیقت رضا. رکن منجیات/ کیمیای سعادت/ غزالی ... . . بخوانید, ...ادامه مطلب

  • به این آرامش غمناک عادت داد ما را ...

  • ارسطو برای اوّلین بار معمّای "حال" را مطرح کرد. چیزی که خودش نتوانست آن را پاسخ دهد. می گفت اگر "حال" مرز بین گذشته و آینده تعریف شود،‌ گذشته در حقیقت گذشته است و دیگر وجود خارجی ندارد. آینده هم هنوز نیامده و وجود خارجی ندارد. پس حال در حقیقت مرز میان دو موضوعی است که وجود خارجی ندارد؟! ارسطو نتوانسته بود موضوعِ حرکت را فهم کند. بعدها زنون تعبیری از زمان داده بود که ذهن ما از سکوناتِ متعاقب مفهوم حرکت را انتزاع می کند. او مشاهده های حس را تصاویر ثابتی دانسته بود که متعاقب بودن آن ها به انسان مفهوم زمان را تلقین می کند. در حقیقت آنها که شناخت را مبتنی بر حس می دانند، هیج توضیحی برای مفهوم زمان جز همین سکونات متعاقب ندارند. بعدها ملاصدرا از همه ی اینها بهتر مفهوم زمان و شناخت را توضیح می دهد. با آن نظریه ی حرکت جوهری که اساس آن را از یک آیه ی قرآن استنباط می کند لابد. "و ان من شی الا عندنا خزائنه. و ما ننزله الا بقدر معلوم". او پروسه ی شناخت را نه در پراتیک عالم حس که در عوالم بالای مجرد از احساس می داند. یعنی ارتباط ما با موجودات این عالم، از طریق عوالم مجرد روحی ست تا درک احساس پنج گانه. و در آن عوالم مجرد اصلا زمانی نیست .. من این روزها،‌ گاهی هر صبح که می آیم، پیش خود این جمله ی زنون را زمزمه می کنم که "ذهن ما از سکوناتِ متعاقب مفهوم زمان را انتزاع می کند ... ". . . پ.ن: به قول منزوی "خورشید شدی/ سر زدی از خویش/ که من باز/ روشن شوم از ظلمت و پیدا شوم از گُم ... "  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • از فسونِ عالم اسباب خوابم می برد ...

  • لک الحمد یا ذالجود و المجد و العلی تبارکت تعطی من تشاء و تمنعالهی و خلّاقی و حرزی و موئلیالیک لدی الاعسار و الیسر افزعالهی اذقنی طعم عفوک یوم لابنون و لا مال هنالک ینفع... بخوانید, ...ادامه مطلب

  • من جان بدهم به مژدگانی کز آمدنت خبر بیارند ...

  • "پروانه را شکایتی از جور شمع نیست ...   عمری است در هوای تو می سوزم و خوشم! ..." . . پ.ن: "از وی پرسیدند که: عیش که صعب تر و ناخوش تر؟.. گفت: عیش آنکه بر نومیدی زید .. " ذکر ابوعلی الثّقفی، نفحات الانس.  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • تا دم آخر دمی غافل مباش!

  • " زنهار دمی غافل از آن ماه نباشی   شاید که نگاهی کند آگاه نباشی ... " . . پ.ن: ماه های لطیفِ طوفانی در پیش است بحمدالله و المنة. , ...ادامه مطلب

  • با چون خودی درافکن اگر پنجه می کنی ... می دانی؟

  • روز تولّد سی و هفت سالگی هم گذشت. اینجا خلوت تر از همیشه .. هرجای دیگر هم. او در این سال ها به چنان تجرّدی از اجتماعات رسیده بوده که گاهی فکر می کرد نزدیک است که در زندگی موفّق بشود. مثال آن داستانِ , ...ادامه مطلب

  • که جودِ بی دریغ ش خنده بر ابر بهاران زد ...

  • ابوعبید در فضائل القرآن از ابوذر نقل کرده است که شبی پیامبر در تمام رکعات نماز شب فقط یک آیه را تلاوت نمود. آن آیه این بود که "ان تعذّبهم فانّهم عبادک، و ان تغفر لهم فانّک انت العزیز الحکیم". آیات پا, ...ادامه مطلب

  • هوای کوی تو دارم نمی گذارندم ...

  • " به قدر نیستی تو حق ظاهر می شود " ... . . پ.ن: تمام نگرانی ها بی شک شعبه ای از شرک است. ان الله لایغفر ان یشرک به، و یغفر مادون ذلک لمن یشاء ... , ...ادامه مطلب

  • آنچه از عالم عِلوی است من آن می گویم ...

  • هرچه به وضع حاضر می نگرم، بیشتر یقین پیدا می کنم که واقعه ی بزرگ تری در راه است. واقعه ی خافضه ی رافعه ای .. و این مسیر حادثه را دیگر بازگشتی نیست. بیشتر می فهمم که عزلت گزیدن اجباری اهل دنیا برای ای, ...ادامه مطلب

  • مردان نفس به یادِ دم تیغ می زنند (1) ...

  • می خواستم بنویسم از این روزها، و حوادثی که پی در پی چو طوفان سهمگین می آید، که می توانست به وسعت خاطرات سالیان ملّتی باشد. بنویسم از عظمت سرداری که ایران و ایرانی در چندصد سال گذشته به خود ندیده بود. , ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها