مرگ از طرفی و زندگی از طرفی …

ساخت وبلاگ

هواپیما تکان های شدیدی داشت. دلهره آور. هواپیمای امبرآئر برزیلی سینه سوخته ای که انگار فقط به خاطر حال ما حالا می پرید. گروهی از ترس حال شان می رفت و می آمد. در اختیار خودشان نبودند. گروهی خواب بودند و انگار نه انگار که مرگ یکی از همین اتفاقات ساده ست. حیثیتی برای مرگ نمی شناختند. اندکی هم به نقطه ای روی زمین خیره بودند و مطلقا هیچ. لابد همین تکان ها را روی زمین هم میدیدند و عادت داشتند. یا شاید چیزی نداشتند که به خاطر آن بخواهند هواپیما بشیند. یا شایدهای دیگر. یاد رضا امیرخانی می افتم در داستان سیستان، که می گفت "من میدانم که اجلم در یک سانحه ی هوایی سر نمی رسد. چرا که حضرت ملک الموت فرصت های بی نظیری را در گذشته از دست داده است"

..

.

پ.ن:  بعضی که گمان نمی بردم روز معلم را تبریک گفته بودند. نوشتم "دهه ت گذشته مربّی!" درست با همان لحن رضا کیانیان به پرویز پرستویی …

شمر شناسی ......
ما را در سایت شمر شناسی ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bhabazac بازدید : 13 تاريخ : يکشنبه 6 خرداد 1403 ساعت: 11:30