کاندرین کشور گدایی رشک سلطانی بود ..

ساخت وبلاگ

اگر دو سال پیش بود، حتما کمکش می کردم. اواخر دیشب، به داروخانه رفته بودم. جلوی در، خانمی جلویم ایستاد و شروع کرد به ناله. که پول لازم است و دستگاه کارتش را خورده و .. نگذاشتم ادامه دهد و راهم را ادامه دادم تا به ماشین برسم! در راه فکر می کردم که اگر دو سال پیش بود حتما کمک می کردمش. رویّه ای که این سال ها داشته ام این بود که در هرحالت دستگیری کنم از ضعفا. یا راست می گویند که باید کمک کرد، و یا دروغ می گویند که بیشتر باید کمکشان کرد. اینقدر وضعش بد است که مجبور است دروغ هم بگوید. نه در ایران، که در تمام کشورها رویّه ام این بوده. مثلا با رفیقی در خیابان های شانزه لیزه قدم می زدیم. یک خانم محجّبه پیش آمد و درخواست کمک کرد. به احترام مسلمان بودنش، رد نکردمش. رفیقم طعنه زد که این گداپروری است. نپذیرفتم. در صدر اسلام هم دو نوع نیازمند بوده است که یکی از دیگران می خواسته است و دیگری ابراز نمی کرده و به تعبیر قرآن کریم از ظاهرشان هم نمی توانی پی به نیازمندی شان ببری. به هر دو باید کمک کرد. به دوّمی بیشتر. ولی از آن زمان که ایران آمده ام فهمیده ام دسته ی دیگری هم هست. اغنیاء فقیرنمای وقیح. کسانی که نیاز ندارند و با گدایی تجارت می کنند. شغل شان اینست. درآمد خوبی هم دارند. آمارها هم این را نشان می دهد که تکدّی گری درآمد نسبتا بالایی در تهران دارد. چند روز قبل هم در اتوبوس، با کسی که در طرف خانم ها مشغول گدایی بود برخورد کردم. پیرمردها در قسمت مردانه با قیافه ی حق به جانب مرا عتاب می کردند. که چه کارش داری. "شما را اذیت مگر کرده؟". البته به وضوح از یقه ی بسته و ته ریش چهره ام می ترسیدند. جوابشان می دادم که قانون باید مراعت شود. پوزخند می زدند با برافروختگی. یاد "خشونت عشق" ملکیان افتادم. که در  زوایای هر محبّتی رخ می دهد. علی ایحال، در این افکار بودم که به فکرم خطور کرد این خانمی که رد کردم ممکن است در این تاریکی شب، فکر دیگری داشته باشد. این بود که به سرعت درها را قفل کردم. شاید ثانیه ای نگذشته بود که دستش به دستگیره ی در رسید. و بعد به پنجره کوبید. که پنجره را باز کن. نکردم. میزان کمی پایین کشیدم تا حرفش را بشنوم. گفت می خواهد برود خانه و پول ندارد. گفتم خانه ات کجاست؟ گفت لواسان. پرسیدم چقدر میخواهی؟ گفت پنجاه تومن. دستگاه کارتم را خورده است. در آن اطراف دستگاه ای تی ام نبود. معلوم بود در فکرش چیزهای دیگری هم هست. اصرار داشت که پنجره را پایین بیاورم. گفتم الان به پلیس زنگ می زنم شما را تا خانه برساند. رنگ از رخش پرید. گفت نه، من یک کاری اقدسیه دارم و باید بروم آنجا. هنوز جمله ش را تمام نکرده بود که حرکت کردم ... 

.

.

گدایی عالمی دارد. خوش و بی پروا. نه این سفله اغنیا هستند. که به قول حافظ: "مبین حقیر گدایان عشق را کاین قوم/ شهان بی کمر و خسروان بی کلهند ... " 

شمر شناسی ......
ما را در سایت شمر شناسی ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bhabazac بازدید : 148 تاريخ : پنجشنبه 22 تير 1396 ساعت: 1:46